جنگاوری. جنگجویی. رجوع به مدخل قبل شود، انتقامجوئی. خونخواهی: میان ار ببستی به کین آوری به ایران نکردی کسی سروری. فردوسی. وگر بازگونه بود داوری که شه میل دارد به کین آوری. نظامی. کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری. سعدی. رجوع به مدخل قبل شود
جنگاوری. جنگجویی. رجوع به مدخل قبل شود، انتقامجوئی. خونخواهی: میان ار ببستی به کین آوری به ایران نکردی کسی سروری. فردوسی. وگر بازگونه بود داوری که شه میل دارد به کین آوری. نظامی. کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری. سعدی. رجوع به مدخل قبل شود
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بی همال. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون. بی مانند. بی همال: در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’آور’ شود
بی همال. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون. بی مانند. بی همال: در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’آور’ شود
در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین). - کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین). - کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ریش آورنده. ملتحی. ملتهی. ملحی. (دهار). بزرگ لحیه. بلمه. (یادداشت مؤلف). لحیانی. (دهار) (السامی فی الاسامی). - ریش آور شدن، به حد بلوغ رسیدن. به سن ریش درآوردن رسیدن: ولید بن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزرگ و ریش آور شده. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
ریش آورنده. ملتحی. ملتهی. ملحی. (دهار). بزرگ لحیه. بلمه. (یادداشت مؤلف). لحیانی. (دهار) (السامی فی الاسامی). - ریش آور شدن، به حد بلوغ رسیدن. به سن ریش درآوردن رسیدن: ولید بن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزرگ و ریش آور شده. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیه. اصیل کلان بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه. (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد. (سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبۀ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه تاریخ یمینی). - کوه بیخ آور، جبلی راسخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء)
با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیه. اصیل کلان بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه. (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد. (سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبۀ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه تاریخ یمینی). - کوه بیخ آور، جبلی راسخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء)
بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور: و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شوی ز جنگ و ز کین آوران بغنوی. فردوسی. ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی و کین آوران. فردوسی. به چین و به ماچین نمانم سوار نه کین آوری از در کارزار. فردوسی. نه شمشیر کین آوران کند بود که کین آوری زاختر تند بود. سعدی. رجوع به مدخل بعد شود، انتقامجو: به سلم و به تور آگهی تاختند که کین آوران جنگ برساختند. فردوسی. رجوع به مادۀ بعد شود
بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور: و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شوی ز جنگ و ز کین آوران بغنوی. فردوسی. ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی و کین آوران. فردوسی. به چین و به ماچین نمانم سوار نه کین آوری از در کارزار. فردوسی. نه شمشیر کین آوران کند بود که کین آوری زَاختر تند بود. سعدی. رجوع به مدخل بعد شود، انتقامجو: به سلم و به تور آگهی تاختند که کین آوران جنگ برساختند. فردوسی. رجوع به مادۀ بعد شود
دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است. قرای مهم آن عبارت است از: سوخور، کل کش، سرباغ، سگان. نام این دهستان ظاهراً از نام بوتۀ کرف گرفته شده که در آنجا فراوان می روید، ولی فعلاً در تلفظ و در اسناد کفرآور گفته و نوشته می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ جغرافیایی شود
دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است. قرای مهم آن عبارت است از: سوخور، کل کش، سرباغ، سگان. نام این دهستان ظاهراً از نام بوتۀ کرف گرفته شده که در آنجا فراوان می روید، ولی فعلاً در تلفظ و در اسناد کفرآور گفته و نوشته می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ جغرافیایی شود
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء